سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دنیای سیاه من

 

 
برای خداوند مهربان و دوست داشتنی
 
 
 
 
 
خدا یا!
 
خلوت تنهایی زندگی ام را از نعمت هاو مهربانی هایت پرکن.............
 
بگذار به خاطر مهربانی ات قاصدک را حس کنم....................
.
بگذار به خاطر زیبایی جمالت پروانه برایم محسوس باشد..........
 
 
خدا یا!
 بگذار برای تو بمانم و شعرهای ناتمام دلم را تنها برای تو بگویم...............
 
بگذار برای درک کردن رنگهای زیبای زندگی رنگین کمان را ببینم.................
 
و برای احساس عظمت تو خورشید را....................
 
 
خدایا !!!
 می خواهم درکم کنی...........مانند ابرهای لطیف ...................
 
و دوست دارم نور زیبایت را در زیبایی ستاره ببینم..................
 
بگذار ماه که در آسمانت نشسته گهواره ی خواب ابدی ام باشد.............
 
 
خدا یا!!!!!!!!!!!!!!
 
دوست دارم فریاد های بی صدایم و ناله های دل غمگینم را بشنوی...............
 
 
خدواندا!!!!!!!!!!!!!!!!
 
باشما که هستم آسمان دلم آبی ست ....................
 
باشما که هستم کینه ها و اندوه ها و تاریکی ها از دنیایم رخت بر می بندد...............
 
با شما که هستم آرامشی جاودانه بامن است..............
 
باشید که بدون شما غم قلبم را تسخیر می کند..............

نوشته شده در جمعه 89/6/5 ساعت 2:46 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

پرنده، هم قفس، همخونه ی من
زمستون رفت و شد فصل پریدن

همین دیروز تو از این خونه رفتی
ولی از اومدن چیزی نگفتی

تو را در حنجره یک دشت آواز
تو را در سر هوای خوب پرواز

من اینجا خسته و غمگین و تنها
نمی دونم که می مونم تا فردا

چی می شد اون هوای برفی و سرد
تو رو راهی این خونه نمیکرد

بهار کاغذین خونه‌ی من
تو رو راضی نکرد آخر به موندن

من عادت می کنم با درد تازه
جدایی شاید از من, من بسازه

دلم تنگه دلم تنگه برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت

تو اونجا با گلای رنگارنگی
من اینجا پشت دیوارای سنگی

تو با جنگل تو با دریا تو با کوه
منو اندازه ی یه فصل اندوه

من عادت میکنم با درد تازه
جدایی شاید از من من بسازه

دلم تنگه دلم تنگه برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/3 ساعت 1:17 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

زندگی گاهی سایه گاهی آفتاب است

پس هر لحظه تا می توانی زندگی کن

چون لحظه ای که وجود دارد شاید فردا نباشد

کسی که تو را از صمیم قلب بخواهد

به سختی در دنیا پیدا می شود

پس چنین انسانی اگر جایی هست

فقط اوست که از همه بهتره

پس تو آن دست را بگیر

چون آن مهربان شاید فردا نباشد

برای استفاده از سایه پلکهای توست

اکر کسی نزدیک تو آمد

اگر هزا بار هم مواظب قلب دیوانه خود باشی

باز هم قلب تو به تپش خواهد افتاد

ولی فکر کن این لحظه ای که هست

داستان آن شاید فردا نباشد


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2 ساعت 3:34 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

دلها گل آذین می کنم شاید که فردا آمدی

                                              این خانه تزیین می کنم شاید که فردا آمدی

با تکسواران شما در این نبرد عاشقی

                                                 من اسبها زین می کنم شاید که فردا آمدی

من آن شب دیجور را از عشق روی ماه تو

                                                 ماه شب آذین می کنم شاید که فردا آمدی

هر کس سراید وصف تو شعر بلند عاشقی

                                                نا خوانده تحسین می کنم  شاید که فردا آمدی

من هر چه روح خسته را در ندبه وارستگی

                                               بالا و پایین می کنم شاید که فردا آمدی

صد ها گل آلاله را با صد هزاران آرزو

                                              بهر تو گلچین می کنم شاید که فردا آمدی


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2 ساعت 3:21 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

توی این خلوت شب ؛ منمو حس غریب

دل عاشم چرا ، از همه خورده فریب

 

من توی جاده عشق ، دیگه پا نمی زارم

دلمو پیش کسی ، دیگه جا نمی زارم

 

از کجا باید شروع کرد ، در دل که گفتنی نیست

قصه من خیلی وقته ، که دیگه شنیدنی نیست

 

تو خودم دارم می پوسم ، ولی هیچ کس نمی دونه

چقدر سخته که آدم ، با خودش تنها بمونه

 

یه روزی خیال می کردم ، عشق علاج همه دردهاست

عشق رو فریاد می زدم که ، آبیه  به رنگ دریاست

 

من ساده با نگاهی ، دلمو ارزون فروختم

ریشه ام رو خودم سوزوندم ، واسیه همیشه سوختم

 

حالا عمریه که دیگه ، عشق رو من باور ندارم

تن من  میلرزه وقتی ، اون روزها رو  یادم میارم

 

آسمون دعا کن امشب ، واسه این مرد تنها


نوشته شده در یکشنبه 89/5/31 ساعت 2:56 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

 ساقیا جام میم ده که نگارنده غیب

 نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

 وانکه پر نقش زد این دایره مینائی

 کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

عکس تصویر تصاویر پیچک ، بهاربیست Www.Bahar-20.com

 


نوشته شده در یکشنبه 89/5/31 ساعت 2:14 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

وقتی گوش شنوا نیست
حرف تازه ای ندارم
سر عاشقی نمونده
که به صحرا بگذارم

شور شاعرانه ای نیست
غزل و ترانه ای نیست
به لب آیینه حتی
حرف عاشقانه ای نیست

هر کسی میپرسد از من
در چه حالی در چه حالی
تو که اهل روزگاری
خبر تازه چه داری

میبینن اما میپرسن
چه سوال خنده داری

چی بگم وقتی که هیچکس
منو از من نمی فهمه
حرفای نگفتنی رو
جز به گفتن نمی فهمه

غم آدم دیدنی نیست
قصه شنیدنی نیست
بعضی حرفا رو باید دید
بعضی حرفا گفتنی نیست

وقتی گوش شنوا نیست
شوق گفتن نمی مونه
وقتی جاده رو به هیچه
پای رفتن نمی مونه

خبر تازه چه دارم
خبر تازه چه داری
تو چرا باید بپرسی
تو که اهل روزگاری

میبینی اما میپرسی
چه سوال خنده داری


نوشته شده در یکشنبه 89/5/31 ساعت 2:8 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

به هر کی تا خوبی کنی می ره و تنهات می زاره

اره تو این دنیا دیگه هیچ کی منو دوست نداره

وقتی می یان کنار من نقاب به صورت می زنن

همه حرفاشون دروغه به ظاهر عاشق منن

تو این دنیا اگه بخوای با کسی مهربون باشی

بعدش باید تا عمر داری از کارت پشیمون باشی

جواب هر خوبی تو با یه بدی داده می شه

دل کندن از تو تا ابد واسه همه ساده می شه

همه ادعا می کنن که عاشقن تا همیشه

خوب می دونم از عاشقی هیچی سرشون نمیشه


نوشته شده در یکشنبه 89/5/31 ساعت 2:4 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

گر با غم ولی همسایه ی من
اگر پاییزی ام از برگ تا برگ
اگر از درد تو خسته ترینم
اگر از کوچ تو خانه نشینم
اگر از تو به تن جامه دریدم
اگر از تو به خودسوزی رسیدم
تو رو می بخشم ای مغرور شبگرد
تو رو می بخشم ای تنها ترین من
من از تو تازه اما پیرم از تو
من از تو سرخوش و دلگیرم از تو
من از تو زنده و می میرم از تو
تو را می خواهم ای مرهم ای درد
تو رو می بخشم ای مغرور شبگرد
منو بی تو عذاب شب شمردن
منو بی تو به گریه دل سپردن

منو از مرگ لحظه جان گرفتن
منو در ماتم هر لحظه مردن
نمی دانی چه دلتنگم چه دلتنگ
نوشته شده در یکشنبه 89/5/31 ساعت 2:3 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

واسه پر کشیدن من خواستی آسمون نباشی
حالا پر پر می زنم تا همیشه آسوده باشی
دیگه نه غروب پائیز رو تن لخت خیابون
نه به یاد تو نشستن زیر قطره های بارون
واسه من فرقی نداره وقتی آخرش همینه
وقتی دلتنگی این خاک توی لحظه هام می شینه
تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره
ابر دلگیر گذشته آخرش یه روز بباره
ولی من می مونم اینجا با دلی که دیگه تنگه
می دونم هر جا که باشم آسمون همین یه رنگه


نوشته شده در یکشنبه 89/5/31 ساعت 2:2 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >

آخرین مطالب
» سلام........خداحافظ
کاش
دلتنگی
دل تنگ
چه زیباست
مرغ دلم گشت هواگیر
برای تو
اه
ای کاش
هنوزم تو هستی
دوست دارم چقدر
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com