سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دنیای سیاه من

تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری

همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری

تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی

غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری

شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -

هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری

بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند

مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری

همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید

ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!

کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی

رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...

چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...

دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!


نوشته شده در شنبه 89/10/25 ساعت 9:50 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

یادت ای دوست بخیر

روزگارت شیرین

دل من میخواهد

که بدانی بی تو

دلم اندازه دنیا تنگ است

یادت ای دوست بخیر

میسپارم همه زندگیت را به خدا

که چون آیینه زلال،همچو دریا آرام

مثل یک کوه،پر از شوکت بودن باشی
.

نوشته شده در چهارشنبه 89/7/28 ساعت 2:23 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

دلم در حلقه غمها نشسته
زبانم بسته و سازم شکسه
وجودم پرزشعر عاشقانه است
تورا میخواهم و اینها بهانه است


نوشته شده در یکشنبه 89/7/25 ساعت 2:44 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

2007/11/8

باران میبارد امشب بر سکوت تنهایی ام

و سکوتم با ترنم باران همنوا می شود

     واین بغض خیس میشکند

     بغضی که از فراق چشمانت

         تا سحر منتظر بود.

      دل بودنت را بهانه می کرد

      صدایت کرد?نشنیدی اما

        با نم نم باران ?

      زار زار گرییست

      


نوشته شده در یکشنبه 89/7/25 ساعت 2:40 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

آنروز که عاشق جمالت گشتم

دیوانه ی روی بی مثالت گشتم

                                                     دیدم که نبود در جهان جز تو کسی

                                                      بیخود شدم و غرق کمالت گشتم

ای عقده گشای دل دیوانه من

ای نور رخت چراغ کاشانه من

                                                     بردار حجاب  ،  از میان تا یابد

                                                     راهی برُخ تو چشم بیگانه من ... 


نوشته شده در یکشنبه 89/7/25 ساعت 1:53 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

انقدر اشک مریز

آنقدر آه مکش

آنقدر شکوه مکن

لطف و رحمت ز بر دشمن خود

طلب شکوفه از باد خزان میماند

من از این دور جفا

با همه عمر کمم

خوب آموخته ام

که پس مهر و وفا

انتظار کرم از خلق خدا را نکشم


نوشته شده در یکشنبه 89/6/14 ساعت 3:47 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

رفاقت به معنی حضور در کنار فردی دیگر نیست بلکه به معنی حضور در درون اوست


قبل از اینکه اخم کنی، کاملا مطمئن شو که هیچ سوژه ای برای لبخند زدن وجود ندارد


هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند

یگانه خواهی شد.... و دنیا را در آغوش خواهی گرفت تنها اگر موضوعات گذشته را فراموش کنی و از نو شروع کنی ! فرشته ی کوچک ... میلاد دوباره ات مبارک

خوشبختی بر سه ستون استوار است: فراموش کردن گذشته، غنیمت شمردن حال و امیدوار بودن به آینده

خداوند اغلب اوقات به دیدن ما می آید ولی اکثر مواقع ما خانه نیستیم

برای آنکس که تو را در آئینه می بیند جوابی مناسبی داشته باش

برگ در هنگام زوال می افتدمیوه در هنگام کمال می افتدبنگر که چگونه می افتی چون برگی زردو یا سیبی سرخ

آنچه که هستی هدیه خداوند به توست و آنچه که می شوی ، هدیه تو به خداوند. پس بی نظیر باش..
کسی که در زندگی چرایی داشته باشد با هر چگونه ای خواهد ساخت ! (viktor francle)


به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته

باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است



عشق، افسر زندگی و سعادت جاودانی است. (گوته

مایوس نباش زیرا ممکن است آخرین کلیدی که در جیب داری،در را باز کند.
چیزی را که می خواهید با تهدید به دست بیاورید با تبسم زودتر به آن میرسید.

به هر کاری که اراده کنیم،توانا هستیم،اگرآنگونه که سزاوار است،پیگیر آن باشیم

سلام تنها هدیه ای است که هزینه نداره

در هر ملت چراغی است که به عموم افراد نور می دهد و آن معلم است
از دست دادن امیدی پوچ و آرزویی محال خود موفقیت و پیشرفت بزرگی است


گاه یک لبخند، یک جمله کوتاه، یک خط و یا یک نگاه می تواند بهترین هدیه باشد

سرنوشت سه دفعه بهت دروغ میگه؟ اولین بار وقتی به دنیات میاره دومین بار وقتی عاشقت میکنه سومین بار هم زندگی رو ازت میگیره تا بفهمی همش خواب بود و بس

آدم‌ها مثل یه کتاب میمونن که تا وقتی تموم نشدن، برای دیگران با ارزش هستند، پس مواظب باش که خودت رو تند تند برای دیگران ورق

عشق مانند جنگ است......آسان شروع می شود.......سخت پایان می یابد.........و فراموش کردنش محال است.

فاصله تابش خود را بر دیگران تنظیم کن خداوند خورشید را در جایی نهاد که گرم کند ولی نسوزاند

هیچ گاه چشمانت را برای کسی که مفهموم نگاهت را نمی فهمد گریان نکن

همیشه سقوط آدم از وقتی شروع می شود که فکر می کند دارد پرواز می کند

چرا ما تنها زمانی به خدا رو می کنیم که بخواهیم از غیر ممکن ،ممکن بسازیم؟

زیبایی زندگی در آنچه بدست آوردیم نیست...زیبایی زندگی به راهیست که رفته ایم. 2- ما در هیچ سرزمینی زندگی نمی کنیم، ما حتی بر کر? زمین هم زندگی نمی کنیم، منزل حقیقی ما قلب کسانی است که دوستشان داریم



ما همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم. غافل ازینکه خوبها آسان میآیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند


دوست کسی است که من با او میتوانم صمیمی باشم و جلوی او با صدای بلند فکر کنم. امرسون

تقدیر چیزی جز علل دانسته نشده نیست

عشق رو میشه تو دستای خسته پدر دید .... و توی نگاه نگران مادر ... نه تو دستای منتظر یه غریبه



همیشه وقتی داری گریه میکنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره ولی اونی که بات گریه میکنه عاشقته


هرگاه احساس کردی که گناه کسی آنقدر بزرگ است که نمی توانی او را ببخشی بدان که اشکال در کوچکی قلب توست نه در بزرگی گناه
مانند پرنده ای باش که روی شاخه سست وضعیف لحظه ای می نشیند
و آواز می خواند
و احساس سرما می کند شاخه می لرزد
به آواز خواندن خود ادامه می دهد ولی با این حال
 


زیرا که بال و پر داردمطمئن است

تصویر


نوشته شده در سه شنبه 89/6/9 ساعت 3:26 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند

عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد

عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق

عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن

عشق بینایی را می گیرد
دوست داشتن بینایی می دهد

عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار

عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر

از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم
از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر

عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق می کشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد

عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند

در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”

عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد

دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست

دکتر علی شریعتی


نوشته شده در سه شنبه 89/6/9 ساعت 3:9 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

نمی دانم چه باید کرد؟

بمانم یا که بگریزم؟

اگر خواهم بمانم با تو،می بازم جوانی را...

و گر خواهم که بگریزم،چه سازم زندگانی را؟

گریزان بودن از یک سو،غم فرزندم از یک سو...

کجا باید کنم فریاد،این درد نهانی را؟

نمی دانم چه باید کرد؟

بمانم یا که بگریزم؟

اگر خواهم بمانم با تو،این را دل نمی خواهد

گریز از خانه را هم یار پا در گل نمی خواهد

تو عاقل یا که من،دیوانه من یا تو،به هر حالی

عذاب صحبت عاقل را دیوانه نمی خواهد.

نمی دانم چه باید کرد؟

بمانم یا که بگریزم؟

اگر خواهم بمانم با تو،کارم روز و شب جنگست

و گر بگریزم از تو،پیش پایم کوهی از سنگست...

نخواندی نغمه با ساز من و بی پرده می گویم:

صدای ضربه قلب من و تو ناهماهنگست....

نمی دانم چه باید کرد؟

نمی دانم چه باید کرد؟


نوشته شده در شنبه 89/6/6 ساعت 3:43 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

دوباره باز خواهم گشت...

نمی دانم چه هنگام?از کدامین راه...

ولی یکبار دیگر باز خواهم گشت...

و چشمان تو را با نور خواهم شست...

به دیوار حریم عشق یکبار دگر?من تکیه خواهم کرد...

رسوم عشق ورزی را دوباره زنده خواهم کرد...

به نام عشق و زیبایی?دوباره خطبه خواهم خواند...


نوشته شده در شنبه 89/6/6 ساعت 3:33 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >

آخرین مطالب
» سلام........خداحافظ
کاش
دلتنگی
دل تنگ
چه زیباست
مرغ دلم گشت هواگیر
برای تو
اه
ای کاش
هنوزم تو هستی
دوست دارم چقدر
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com