دنیای سیاه من
شور شاعرانه ای نیست هر کسی میپرسد از من میبینن اما میپرسن چی بگم وقتی که هیچکس غم آدم دیدنی نیست وقتی گوش شنوا نیست خبر تازه چه دارم میبینی اما میپرسی
وقتی گوش شنوا نیست
حرف تازه ای ندارم
سر عاشقی نمونده
که به صحرا بگذارم
غزل و ترانه ای نیست
به لب آیینه حتی
حرف عاشقانه ای نیست
در چه حالی در چه حالی
تو که اهل روزگاری
خبر تازه چه داری
چه سوال خنده داری
منو از من نمی فهمه
حرفای نگفتنی رو
جز به گفتن نمی فهمه
قصه شنیدنی نیست
بعضی حرفا رو باید دید
بعضی حرفا گفتنی نیست
شوق گفتن نمی مونه
وقتی جاده رو به هیچه
پای رفتن نمی مونه
خبر تازه چه داری
تو چرا باید بپرسی
تو که اهل روزگاری
چه سوال خنده داری
نوشته شده در یکشنبه 89/5/31 ساعت
2:8 عصر توسط فراموش شده| نظرات ( )
Design By : RoozGozar.com |