دنیای سیاه من
انقدر اشک مریز آنقدر آه مکش آنقدر شکوه مکن لطف و رحمت ز بر دشمن خود طلب شکوفه از باد خزان میماند من از این دور جفا با همه عمر کمم خوب آموخته ام که پس مهر و وفا انتظار کرم از خلق خدا را نکشم عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد عشق طوفانی و متلاطم است عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند عشق یک فریب بزرگ و قوی است عشق در دریا غرق شدن است عشق بینایی را می گیرد عشق خشن است و شدید و ناپایدار عشق همواره با شک آلوده است از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق می کشاند عشق تملک معشوق است عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند در عشق رقیب منفور است، عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است دکتر علی شریعتی نمی دانم چه باید کرد؟ بمانم یا که بگریزم؟ اگر خواهم بمانم با تو،می بازم جوانی را... و گر خواهم که بگریزم،چه سازم زندگانی را؟ گریزان بودن از یک سو،غم فرزندم از یک سو... کجا باید کنم فریاد،این درد نهانی را؟ نمی دانم چه باید کرد؟ بمانم یا که بگریزم؟ اگر خواهم بمانم با تو،این را دل نمی خواهد گریز از خانه را هم یار پا در گل نمی خواهد تو عاقل یا که من،دیوانه من یا تو،به هر حالی عذاب صحبت عاقل را دیوانه نمی خواهد. نمی دانم چه باید کرد؟ بمانم یا که بگریزم؟ اگر خواهم بمانم با تو،کارم روز و شب جنگست و گر بگریزم از تو،پیش پایم کوهی از سنگست... نخواندی نغمه با ساز من و بی پرده می گویم: صدای ضربه قلب من و تو ناهماهنگست.... نمی دانم چه باید کرد؟ نمی دانم چه باید کرد؟ دوباره باز خواهم گشت... نمی دانم چه هنگام?از کدامین راه... ولی یکبار دیگر باز خواهم گشت... و چشمان تو را با نور خواهم شست... به دیوار حریم عشق یکبار دگر?من تکیه خواهم کرد... رسوم عشق ورزی را دوباره زنده خواهم کرد... به نام عشق و زیبایی?دوباره خطبه خواهم خواند... پرنده، هم قفس، همخونه ی من همین دیروز تو از این خونه رفتی تو را در حنجره یک دشت آواز من اینجا خسته و غمگین و تنها چی می شد اون هوای برفی و سرد بهار کاغذین خونهی من من عادت می کنم با درد تازه دلم تنگه دلم تنگه برایت تو اونجا با گلای رنگارنگی تو با جنگل تو با دریا تو با کوه من عادت میکنم با درد تازه دلم تنگه دلم تنگه برایت زندگی گاهی سایه گاهی آفتاب است پس هر لحظه تا می توانی زندگی کن چون لحظه ای که وجود دارد شاید فردا نباشد کسی که تو را از صمیم قلب بخواهد به سختی در دنیا پیدا می شود پس چنین انسانی اگر جایی هست فقط اوست که از همه بهتره پس تو آن دست را بگیر چون آن مهربان شاید فردا نباشد برای استفاده از سایه پلکهای توست اکر کسی نزدیک تو آمد اگر هزا بار هم مواظب قلب دیوانه خود باشی باز هم قلب تو به تپش خواهد افتاد ولی فکر کن این لحظه ای که هست داستان آن شاید فردا نباشد دلها گل آذین می کنم شاید که فردا آمدی این خانه تزیین می کنم شاید که فردا آمدی با تکسواران شما در این نبرد عاشقی من اسبها زین می کنم شاید که فردا آمدی من آن شب دیجور را از عشق روی ماه تو ماه شب آذین می کنم شاید که فردا آمدی هر کس سراید وصف تو شعر بلند عاشقی نا خوانده تحسین می کنم شاید که فردا آمدی من هر چه روح خسته را در ندبه وارستگی بالا و پایین می کنم شاید که فردا آمدی صد ها گل آلاله را با صد هزاران آرزو بهر تو گلچین می کنم شاید که فردا آمدی
قبل از اینکه اخم کنی، کاملا مطمئن شو که هیچ سوژه ای برای لبخند زدن وجود ندارد
هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند
یگانه خواهی شد.... و دنیا را در آغوش خواهی گرفت تنها اگر موضوعات گذشته را فراموش کنی و از نو شروع کنی ! فرشته ی کوچک ... میلاد دوباره ات مبارک
خوشبختی بر سه ستون استوار است: فراموش کردن گذشته، غنیمت شمردن حال و امیدوار بودن به آینده
خداوند اغلب اوقات به دیدن ما می آید ولی اکثر مواقع ما خانه نیستیم
برای آنکس که تو را در آئینه می بیند جوابی مناسبی داشته باش
برگ در هنگام زوال می افتدمیوه در هنگام کمال می افتدبنگر که چگونه می افتی چون برگی زردو یا سیبی سرخ
آنچه که هستی هدیه خداوند به توست و آنچه که می شوی ، هدیه تو به خداوند. پس بی نظیر باش..
کسی که در زندگی چرایی داشته باشد با هر چگونه ای خواهد ساخت ! (viktor francle)
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته
باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است
عشق، افسر زندگی و سعادت جاودانی است. (گوته
مایوس نباش زیرا ممکن است آخرین کلیدی که در جیب داری،در را باز کند.
چیزی را که می خواهید با تهدید به دست بیاورید با تبسم زودتر به آن میرسید.
به هر کاری که اراده کنیم،توانا هستیم،اگرآنگونه که سزاوار است،پیگیر آن باشیم
سلام تنها هدیه ای است که هزینه نداره
در هر ملت چراغی است که به عموم افراد نور می دهد و آن معلم است
از دست دادن امیدی پوچ و آرزویی محال خود موفقیت و پیشرفت بزرگی است
گاه یک لبخند، یک جمله کوتاه، یک خط و یا یک نگاه می تواند بهترین هدیه باشد
سرنوشت سه دفعه بهت دروغ میگه؟ اولین بار وقتی به دنیات میاره دومین بار وقتی عاشقت میکنه سومین بار هم زندگی رو ازت میگیره تا بفهمی همش خواب بود و بس
آدمها مثل یه کتاب میمونن که تا وقتی تموم نشدن، برای دیگران با ارزش هستند، پس مواظب باش که خودت رو تند تند برای دیگران ورق
عشق مانند جنگ است......آسان شروع می شود.......سخت پایان می یابد.........و فراموش کردنش محال است.
فاصله تابش خود را بر دیگران تنظیم کن خداوند خورشید را در جایی نهاد که گرم کند ولی نسوزاند
هیچ گاه چشمانت را برای کسی که مفهموم نگاهت را نمی فهمد گریان نکن
همیشه سقوط آدم از وقتی شروع می شود که فکر می کند دارد پرواز می کند
چرا ما تنها زمانی به خدا رو می کنیم که بخواهیم از غیر ممکن ،ممکن بسازیم؟
زیبایی زندگی در آنچه بدست آوردیم نیست...زیبایی زندگی به راهیست که رفته ایم. 2- ما در هیچ سرزمینی زندگی نمی کنیم، ما حتی بر کر? زمین هم زندگی نمی کنیم، منزل حقیقی ما قلب کسانی است که دوستشان داریم
ما همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم. غافل ازینکه خوبها آسان میآیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند
دوست کسی است که من با او میتوانم صمیمی باشم و جلوی او با صدای بلند فکر کنم. امرسون
تقدیر چیزی جز علل دانسته نشده نیست
عشق رو میشه تو دستای خسته پدر دید .... و توی نگاه نگران مادر ... نه تو دستای منتظر یه غریبه
همیشه وقتی داری گریه میکنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره ولی اونی که بات گریه میکنه عاشقته
هرگاه احساس کردی که گناه کسی آنقدر بزرگ است که نمی توانی او را ببخشی بدان که اشکال در کوچکی قلب توست نه در بزرگی گناه
مانند پرنده ای باش که روی شاخه سست وضعیف لحظه ای می نشیند
و آواز می خواند
و احساس سرما می کند شاخه می لرزد
به آواز خواندن خود ادامه می دهد ولی با این حال
زیرا که بال و پر داردمطمئن است
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
دوست داشتن در دریا شنا کردن
دوست داشتن بینایی می دهد
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر
از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند
در دوست داشتن است که:”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد
یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست
زمستون رفت و شد فصل پریدن
ولی از اومدن چیزی نگفتی
تو را در سر هوای خوب پرواز
نمی دونم که می مونم تا فردا
تو رو راهی این خونه نمیکرد
تو رو راضی نکرد آخر به موندن
جدایی شاید از من, من بسازه
نگاهم با نگاهت داشت عادت
من اینجا پشت دیوارای سنگی
منو اندازه ی یه فصل اندوه
جدایی شاید از من من بسازه
نگاهم با نگاهت داشت عادت
Design By : RoozGozar.com |